loading...
خندیدم و شادی حق هر ایرانی
آخرین ارسال های انجمن
پژمان بازدید : 23 یکشنبه 21 آبان 1391 نظرات (0)

ای ساربان آهسته ران آرام جان گم کرده ام

آخر شده ماه حسین من میزبان گم کرده ام

 

در میکده بودم ولی بیرون شدم چون غافلین

ای وای ازین بی حاصلی عمر جوان گم کرده ام

 

پایان رسد شام سیه آید حبیب من ز ره

اما خدا حالم ببین من مهربان گم کرده ام

 

ای وای ازین غوغای دل از دلبرم هستم خجل

وقت سفر ماندم به گل من کاروان گم کرده ام

 

نعمت فراوان دادی ام منت به سر بنهادی ام

اما ببین نامردی ام صاحب زمان گم کرده ام

 

من عبد کوی عشقم و من شاه را گم کرده ام

آقا تو را گم کرده ام مولا تو را گم کرده ام

 

بنوشتم این نامه چنین با خون دل ای مه جبین

اما ببین بخت مرا نامه رسان گم کرده ام

پژمان بازدید : 25 یکشنبه 21 آبان 1391 نظرات (0)

ســـلام مــن بــه مـحـرم، مـحـرم گــــل زهــرا

 

بـه لطـمه هـای ملائـک بـه مــاتـم گــل زهـرا

 

 

سـلام مـن بـه مـحـرم بـه تشنـگی عـجـیـبـش

 

بـه بـوی سیـب زمـینِ غـم و حـسین غریـبش

 

 

سلام من بـه محـرم بـه غصـه و غــم مـهـدی

 

به چشم کاسه ی خون وبه شال ماتم مـهـدی

 

 

سـلام من بــه مـحـرم  بـه کـربـلا و جـلالــش

 

به لحظه های پـرازحزن غرق درد و ملامش

 

 

سـلام مـن بـه مـحـرم بـه حـال خستـه زیـنـب

 

بـه بــی نـهــایــت داغ  دل شـکــستــه زیـنـب

 

 

سلام من به محرم به دست ومشک ابوالفضل

 

بـه نـا امیـدی سقـا بـه سـوز اشـک ابوالفضل

 

 

سـلام مـن بـه مـحـرم بـه قــد و قـا مـت اکـبـر

 

بـه کـام خـشک اذان گـوی زیـر نـیزه و خنجر

 

 

سلام من به محرم به دسـت و بـا زوی قـاسم

 

به شوق شهد شهادت حنـای گـیـسـوی قـاسم

 

 

سـلام مـن بـه مـحـرم بـه گـاهـواره ی اصـغـر

 

به اشک خجلت شاه و گـلـوی پـاره ی اصـغـر

 

 

سـلام مـن بـه مـحـرم به اضـطـراب سـکـیـنـه

 

بـه آن مـلـیـکـه، کـه رویش ندیده چشم مدینه

 

 

سـلام مـن بـه مـحـرم بـه عـا شـقـی زهـیـرش

 

بـه بـاز گـشـتـن حُر و عروج خـتـم به خیرش

 

 

سلام من بـه محرم  بـه مسـلـم و به حـبـیـبش

 

به رو سپیدی جوُن و به بوی عطر عجیـبـش

 

 

سلام من بـه محرم  بـه زنگ مـحـمـل زیـنـب

 

بــه پـاره، پـاره تــن بــی سـر مـقـابـل زیـنـب

 

 

سلام من به محـرم  به شـور و حـال عیـانـش

 

سلام من به حسـیـن و به اشک سینه زنـانش

 

پژمان بازدید : 49 یکشنبه 21 آبان 1391 نظرات (0)

غزه محك است عيارتان پيدا شد.

وقت عمل است، شعارتان پيدا شد؟

امروز ميان كوفه و كرب و بلا

با امر ولي، تبارتان پيدا شد

 

************

 

پنداشته اند كه ما ز خاموشانيم

همرنگ جماعت فراموشانيم

ما آرزوي كرب و بلا را داريم

با ياد حسينمان كفن پوشانيم

 

************

 

مي خواند زيارت و تو را ياد آمد

قلبش بشكست و ليتنا ياد آمد

اي خون خدا ! دوباره لبيك بخواه

از غزه شنيد و كربلا ياد آمد

 

 

************

 

با اسلحه و اشک و دعا می آئیم

وقتی که عزا تمام شد می آئیم

فعلا سرمان به کار هیئت گرم است

غزه تو صبور باش ، ما می آئیم

 

************

 

شمریم اگر روز ستم خاموشیم

خون است اگر آب خنک می نوشیم

آنسوی جهان کرب و بلایی بر پاست

ما هم دلمان خوش است مشکی پوشیم

 

************

 

با پرچم سرخ کربلا می آئیم

با جامه مشکی عزا می آئیم

ای غزه! به خون کشتگانت سوگند

با منتقم دشت بلا می آئییم

 

************

 

بگذار بساط آه و واويلا را

اينك كه گرفته ايم اذن مولا را

آغشته به خون است محرم،امسال

بايست به غزه برد هيئت ها را

 

************

 

عصر عاشورا خدايا باز هم تکرار شد

 بر سر غزه تمام کينه ها آوار شد

کودکان و دختران خونين وگريان مي دوند

از غم غزه دل صاحب زمان غمدار شد

 

************

 

اين غزه همان يوسف كنعاني ماست

با دست برادران به چه افتاده ست

پژمان بازدید : 29 یکشنبه 21 آبان 1391 نظرات (0)

با اشك هاش دفتر خود را نمور كرد                     در خود تمام مرثيه ها را مرور كرد

ذهنش ز روضه هاي مجسم عبور كرد                  شاعر بساط سينه زدن را كه جور كرد

 

احساس كرد از همه عالم جدا شده ست

در بيت هاش مجلس ماتم به پا شده ست

 

در اوج روضه خوب دلش را كه غم گرفت          وقتي كه ميزو دفتر و خودكار دم گرفت

وقتش رسيده بود به دستش قلم گرفت                   مثل هميشه رخصتي از محتشم گرفت

 

باز اين چه شورش است كه در جان "واژه" هاست

شاعر شكست خورده ي طوفان "واژه" هاست

 

بي اختيار شد قلمش را رها گذاشت                      دستي ز غيب قافيه را كربلا گذاشت

يك بيت بعد واژه لب تشنه را گذاشت                    تن را جدا گذاشت و سر را جدا گذاشت

 

حس كرد پا به پاش جهان گريه مي كند

دارد غروب فرشچيان گريه مي كند

 

با اين زبان چگونه بگويم چه ها كشيد                   بر روي خاك وخون بدني را رها كشيد

او را چنان فناي خدا، بي ريا كشيد                        حتي براش جاي كفن؛ بوريا كشيد

 

در خون كشيد قافيه ها را، حروف را

از بس كه گريه كرد تمام لهوف را

 

اما در اوج روضه كم آورد و رنگ باخت              بالا گرفت كار و سپس آسمان گداخت

اين بند را جداي همه روي نيزه ساخت                 خورشيد سر بريده غروبي نمي شناخت

 

بر اوج نيزه گرم طلوعي دوباره بود

او كهكشان روشن هفده ستاره بود

 

خون جاي واژه بر لبش آورد و بعد از آن...          پيشانيش پر از عرق سرد و بعد از آن...

خود را ميان معركه حس كرد و بعد از آن...         شاعر بريد و تاب نياورد و بعد از آن...

 

در خلسه اي عميق خودش بود و هيچ كس

شاعر كنار دفترش افتاد از نفس

 

سيد حميد رضا برقعي

پژمان بازدید : 68 شنبه 20 آبان 1391 نظرات (0)
.
.
.
شما اگه دقت کنی همین کلمه “قرقروت” و یا”گوجه سبز”
یا حتی “لواشک ترش” و در بعضی مواقع هم “آب زرشک البالو” خودش…
ادامه جمله رو ول کن
آب دهنتو قورت بده بعد !
.
.
.
دیروز تو خیابون خواستم دوستم رو صدا کنم
به شوخی صداش کردم دکـــــــــتر
همه برگشتن نگاه کردن
اون موقع فهمیدم که ۸۰ درصد مردم این کشور
اگه چیزی تو اعتماد به نفس از من حقیر زیادتر نداشته باشن چیزی کمتر هم ندارن
.
.
.
خبرها حاکی از اونه که گزارشگر قطریه بازی ایران و قطر
هنگام تلفظ اسم اشکان دژاگه در دم جان سپرد !
.
.
.
بَ رَ بَ بَ
همون برو بابای خودمونه
اینو در پاره مواقع با دهنی کج، واسه تضعیف روحیه طرف بکار میبرن !
.
.
.
جای خالیش را نه کتاب پر می کند، نه قهوه، نه حتی سیگار
من دلم گلکسی اس ۳ می خواهد !
.
.
.
هیچوقت به انتخاب های همسرت نخند
به هر حال خودتم یکی از اون انتخابا بودی !
.
.
.
تو دستشویی شیر آبو نیم دور می پیچونی
کل آب شهر ازش میپاشه به در و دیوار و سر و صورتت
حالا ۱۷ دور باید بتابونی تا بسته شه !

.
.
.
تو ایران فقط وقتی آرایش عروس رو قبول دارن که دیگه حتی مادرش هم نشناسدش !

.
.
.
دقت کردین !؟
جاده چالوس از خود چالوس معروف تره!
.
.
.
(جملات کوتاه طنز)
برای شما هم اتفاق افتاده؟؟!!
ﯾﻪ ﻣﻮﻗﻊ ﻫﺎﯾﯽ ﻫﺴﺖ ﮐﻪ ﺩﺍﺭﯼ ﻭﺍﻗﻌﺎ ﺭﺍﺳﺘﺸﻮ ﻣﯿﮕﯿﺎ
ﻭﻟﯽ ﺧﻨﺪﺕ ﻣﯿﮕﯿﺮﻩ ﻭ ﺩﯾﮕﻪ ﮐﺴﯽ ﺣﺮﻓﺘﻮ ﺑﺎﻭﺭ ﻧﻤﯿﮑﻨﻪ !
.
.
.
یه سری ادما رو نباید بالا برد
باید بالا اورد
.
.
.
همه ی مردها بد نیستند
بدتر و بدترین هم دارن !
.
.
.
از جمله سرگرمی های مادرم اینه که
تو خونه بگرده و از این و اون بپرسه اگه اینو نمیخوای بندازم دور !
(بروزترین ها)
.
.
.
ﺍﯾﺮﺍﻧﺴﻞ ﺩﺭ ﺁﯾﻨﺪﻩ ﺍﯼ ﻧﺰﺩﯾﮏ :
ﻣﺸﺘﺮﮎ ﮔﺮﺍﻣﯽ ﺭﺍﺳﺘﯽ ﺑﺎ ﺍﻭﻥ ﻃﺮﻑ ﺑﻪ ﻫﻢ ﺯﺩﯼ ؟
ﺑﯽ ﺧﯿﺎﻝ
ﻫﻤﺮﺍﻩ ﺍﻭﻟﯿﺎ ﻫﻤشون همین ﺟﻮﺭﯾﻦ !
ﺻﺒﺮ ﮐﻦ ﯾﻪ ﺍﯾﺮﺍﻧﺴﻠﯿﺸﻮ ﻭﺍﺳﺖ ﺟﻮﺭ ﻣﯿﮑﻨﻢ
ﮐﻪ ﻫﻤﻪ ﺗﻮ ﮐﻔﺶ ﺑﻤﻮﻧﻦ !
.
.
.
یه روز میرسه نسل بعدی توی تاریخ ادبیاتشون دارن آدرس سایت های ما رو حفظ میکنن
علیرضا راد که بود !؟ نام سایتش را ذکر کنید !(۲۰ نمره !)
.
.
.
میگن تو جهنم یه جایی هست
حالا خودتون میرید میبینید !
(بروزترین ها)
.
.
.
اگر نیوتون با سیب جاذبه زمین را کشف کرد
ما با دوسیب جاذبه آسمانها را کشف کردیم!
.
.
.
یه معلم هم داشتیم انقد آزارش دادیم و شلوغ میکردیم سر کلاسش
رفت مدیر رو آورد سر کلاس گفت : آقای مدیر اینا نمیزارن من درس بدم !
.
.
.
تصویری از یک زن ایده آل
error 404 page not found !
(بروزترین ها)
.
.
.
هیچکس تنها نیست . همه یه سرخر و مزاحم دارن !‌
.
.
.
من به عکس تو دست میکشم…
تو بـه عکس من…
دست میکشی از من…
.
.
.
یه دوستی داشتم که اصلا” اهل این سوسول‌بازیا و تقلب و این حرفا نبود.
یه روز قبل از امتحان یه چاقو میزاشت جیبش میرفت دم خونه‌ی استاد
ما شالله الان مهندس قابلی هم شده…
.
.
.
من متوجه شدم تازگیا به لطف کیبورد یه زبان جدید یاد گرفتم !
مثلا میدونم : “سشمشئ ناخذه” میشه سلام خوبی ؟
“خن” میشه اوکی !
“ذغث” میشه بای !
(بروزترین ها)
.
.
.
مسابقه پیامکی ایرانسل(هر پیام ۷۵تومان) برنده: هر روز لپ تاپ
سوال :
۱: اب خوبه؟ بله
۲:درخت چه رنگ است؟ سبز
۳:اهن سفت تره یا پنبه؟ اهن
سوال آخر: شخصی که نظریه بوروکراسی پست مدرن را باب کرد که بود و اون روز تو خلوت
خودش به چی فکر میکرد !؟
.
.
.
میدونستم آدم بدشانسی ام ولی نه تا این حد
که بیان دستمو بگیرن ببرنم وسط تا برقصم برق بره !
.
.
.
از صبح تا شب یه دونه زنگ هم نمی خوره موبایلم
بعد همینکه میرم دستشویی
۴ تا از کمپانی های بزرگ برای استخدامم زنگ زده بودن !
از امور دانشجویی هاروارد برای بورسیه تحصیلی !
سازمان سنجش برای نتیجه کنکور سال پیش !
معلم ابتداییم واسه دادن جاییزه ای که مامانم واسم خریده بود !
مشترک گرامی اگر در دستشویی نبودید برنده جایزه بانک ملت میشدید !
(بروزترین ها)
.
.
.
پیاده شدن از مترو تو ایران مث شنای قورباغه میمونه
باید جمعیت جلوی در مترو رو بشکافی تا بتونی پیاده شی!
.
.
.
بابام بهم میگه یه شامپوی خوب خارجی واسه خودت(!) بخر فردا میخام برم حموم!
.
.
.
ﻣﻦ ﺁﺧﺮ ﺳﺮ ﺍﺯ ﮐﺎﺭﻩ ﺍﯾﻦ ﺩﺧﺘﺮﺍ ﺩﺭ ﻧﯿاﻮﺭﺩﻡ:
ﻣﺘﻨﻔﺮﻥ ﺍﺯ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺳﻨﺸﻮﻥ ﺭﻭ ﺑﭙﺮﺳﯽ ….
ﻭﻟﯽ ﭘﺪﺭﺗﻮ ﺩﺭ ﻣﯿﺎﺭﻥ ﺍﮔﻪ ﺗﺎﺭﯾﺦ ﺗﻮﻟﺪﺷﻮﻥ ﯾﺎﺩﺕ ﺑﺮﻩ
.
.
.
کلی پول نرم افزار میدی بعد قبل نصب میپرسه آیا قوانین ما رو قبول داری ؟
.
.
.
اینکه توقع داشته باشی چون آدمِ خوبی هستی
دنیا باهات خوب رفتار کنه
مثل اینه که از یه گاو توقع داشته باشی کـــه چون گیاهخواری،بهت حمله نکنه !
.
.
.
آرزو های من خیلی بی حیان
هیچ کدوم جامه ی عمل نمی پوشن !
بی ادبا
.
.
.
کارنامه ایرانی ها :
زبان انگلیسی = ۱۹
زبان فارسی =۱۳
.
.
.
تویی که فکر میکنی خیلی بالایی !
قربون دستت ، یه دستمال میدم اون پرچم مارو هم تمیز کن
(بروزترین ها پرچمش بالاست اخه !)
.
.
.
بچه رو به مادرش : مامان چرا بابا کچله ؟
مادر : بخاطر اینکه بابات خیلی فکر میکنه!
بچه : پس چرا موهای تو اینقدر بلنده ؟
مادر : خفه شو !
(بروزترین ها)
.
.
.
ما تو حمومون وان نداریم
وگرنه تا حالا چن بار خود کشی میکردم خیلی کلاس داره لامصب !
.
.
.
اگر کره ای ها میدونستن تیم های قرمز پوش وقتی ده نفره میشن
تازه جون میگیرن و حریفاشون رو میبرن به داور التماس میکردن که شجاعی اخراج نشه !
.
.
.
مامانم بهم زنگ زده
من : جانم؟
مامانم : جانم نیست منم!
.
.
.
الان تو ماهی از سال هستیم که پدرا وقتـی نصف شب بیدار میشن؛
نه کولر روشنه نه بخاری که خاموش کنن، میرن پنجره رو میبندن
.
.
.
این یکی رو هیچ وقت نفهمیدم واسه چی یاد گرفتم
می خوام بدونم کسی هست «ب.م.م» و «ک.م.م» (ریاضی)
در طول زندگیش به دردش خورده باشه؟
(بروزترین ها)
.
.
.
بعضیا هستن یهو آنلاین میشن ؛
طی یه عملیات انتهاری تو ۵دقیقه, ۵۵تا پست میزارنُ آف میشن
.
.
.
پسر کوچولو بعد از رفتن به رختخواب: بابااااااا
پدر: بله؟
پسر کوچولو: میشه برام یه لیوان آب بیاری؟
پدر: نخیر نمیشه. قبل از اینکه بخوابی گفتم آب می خوری؟ گفتی نه.
۳ دقیقه بعد، پسر کوچولو: بابااااا تشنه امه، یه لیوان آب میاری؟
پدر: نخیرررر، اگه یه بار دیگه آب بخوای، میام یکی میزنم توی گوشت تا بخوابی.
۵ دقیقه بعد، پسر کوچولو: بابا…. میشه وقتی میای منو بزنی، یه لیوان آبم بیاری !
.
.
.
شماهم وقتی شبا یهو از خواب بیدار میشید گوشیتونو با یه چشم چک میکنید!؟
.
.
.
یه روز کتابمو دادم به دوستم از صفه ۷۸ میشه فهمید شام قرمه سبزی داشتن
از صفه ۱۰۴ هم میشه فهمید بعدشم انار کوفت کرده !
.
.
.
توی دوره و زمونه ایی که یه پسر ۱۶ ساله با ۴۰ کیلو وزن و یه ماشین شاسی بلند
میشه مرد رویاها ما همون نامرد باشیم بهتره !
.
.
.
همه مخاطب خاص دارن من مخاطب ماست دارم
.
.
.
خانوووووما شارژ ایرانسل میگیرم براتون پارک دوبــــــــــــــــــل میکنم
شارژ و شمارتونو برام بزارین
پیغامای الکی و نیمخونم
اعتماد باید ۲طرفه باشه!!
اگه بخواین وب پارک دوبلمم بهتون میدم!! 
.
.
.
شمام یادتونه؟؟؟)
اسم:غلام
فامیل:غلامی
غذا:غلام پلو
میوه:غلام سبز
شغل:غلام فروش
شهر:غلام رود
کشور:غلامستان
گل:غلام بو
شی:غلام پلاستیکی
ماشین:همونی که غلام سوار میشه اسمشو نمیدونم
یه جور مینوشتیم انگار گفتن اولش با غلام شروع شه
بعد تازه بهمونم میگفتن مثلا غلام پلاستیکی وجود نداره، در دفاع از ورژن
پلاستیکی غلام چنان جنگ خونینی به راه می افتاد که تو ۸ سال جنگ تحمیلی
به راه نیافتاد! رو نبود که!
.
.
.
بابابزرگم هشتاد سالشه همیشه اصرار می کنه که بذارید
من از خونه تنهایی برم بیرون مگه زندانی گرفتید؟
می خوام برم نون و روزنامه اینا بگیرم…
یه روز بعد از کلی اصرار گفتیم باشه برو ولی مواظب باش…
رفته نونوایی محل به همه ی اونایی که تو صف بودن
گفته عجب روزگاری شده پنج تا دختر دارم پنج تا پسر
تو این سن و سال من ِ پیرمرد باید بیام تو صف وایسم نون اونارم من بگیرم

پژمان بازدید : 19 شنبه 20 آبان 1391 نظرات (0)

همانطور که میدانیم تبریز دومین شهر کشور  از نظر بلند مرتبه سازی و زیبایی ساختمان در کشور میباشد.چرا که شما در هر کوی و محل چندین برج بالای ۱۰ طبقه مشاهده خواهید کرد . این بلند مرتبه سازی از قدیم الایام در تبریز رسم بوده است.چرا که اولین وبلندترین برج کنترل آتش نشانی کشور با ۲۳ متر چند صد سال پیش در تبریز احداث شده یا ارک علیشاه که ۴۰ متر بلندی دارد و یا برج کارخانه آجر پزی باقی مانده از دوران قاجار که ۵۰ متر بلندی دارد یا برج شهرداری تبریز با ارتفاع ۳۱ متر که ۱۰۰ سال پیش به عنوان اولین شهرداری کشور توسط آلمانی ها ساخته شد...

ادامه مطلب

پژمان بازدید : 18 شنبه 20 آبان 1391 نظرات (0)

ترجیح می دهم حقیقتی مرا آزار دهد، تا اینکه دروغی آرامم کند .

.................................................................. 

تنها دو روز در سال هست که نمیتونی هیچ کاری بکنی! 
یکی دیروز و یکی فردا .

.................................................................. 

خوبی بادبادک اینه که 
می‌دونه زندگیش فقط به یک نخ نازک بنده
ولی بازم تو آسمون می‌رقصه و می‌خنده .

.................................................................. 

با کسی زندگی کن که مجبور نباشی 
یه عمر برای راضی نگه داشتنش فیلم بازی کنی .

.................................................................. 

انسان مجموعه ای از آنچه که دارد نیست؛ 
بلکه انسان مجموعه ای است از آنچه که هنوز ندارد، اما می تواند داشته باشد .

.................................................................. 

مردمی که گل ها را دوست میدارند خود از آن گل ها دوست داشتنی ترند . 

.................................................................. 

تهمت مثل زغال است اگر نسوزاند سیاه می کند . 

.................................................................. 

چقدر سخت است همرنگ جماعت شدن وقتی جماعت خودش هزار رنگ است . 

.................................................................. 

اگر گیاهان صدایی نداشته باشند 
به معنای آن نیست که دردی ندارند .

.................................................................. 

اگرمیخواهی محال ترین اتفاق زندگیت رخ بدهد 
باور محال بودنش را عوض کن .

.................................................................. 

آن اندازه که ما خود را فریب می دهیم و گمراه می کنیم، هیچ دشمنی نمی تواند . 

.................................................................. 

حتی اگر بهترین فرد روی کره زمین هستید به خودتون مغرور نشوید 
چون هیچ کس از شخصی که ادعا می کند خوشش نمی آید .

.................................................................. 

من در رقابت با هیچکس جز خودم نمیباشم 
هدف من مغلوب نمودن آخرین کاری است که انجام داده ام .
«بیل گیتس»

.................................................................. 

تنها راه کشف ممکن ها، رفتن به ورای غیر ممکن ها است . 
«آرتور کلارک »

.................................................................. 

برای یاد گرفتن آنچه می خواستم بدانم احتیاج به پیری داشتم 
اکنون برای خوب به پا کردن آنچه که می دانم، احتیاج به جوانی دارم.
«ژوبرت» 
..................................................................

دوست تو کسی است که هرگاه کلمه «حق» از تو شنید، خشمناک نشود . 

.................................................................. 

معبودا! 
به بزرگی آنچه داده ای آگاهم کن تا کوچکی آنچه ندارم نا آرامم نکند.

.................................................................. 

بسان رود که در نشیب دره سر به سنگ می کوبد رونده باش 
امید هیچ معجزی ز مرده نیست، زنده باش .

.................................................................. 

یادها فراموش نخواهند شد، حتی به اجبار 
و دوستی ها ماندنی هستند، حتی با سکوت .

.................................................................. 

مترسک عروسک زشتیست که از مزرعه مراقبت میکند 
و آدمی مترسک زیباییست که جهان را می ترساند .

.................................................................. 

دوستی کلام زیباییست که هرکس درکش کرد، ترکش نکرد . 

.................................................................. 

زندگی قانون باور ها و لیاقتهاست، همیشه باور داشته باش 
لایق بهترین هایی .

.................................................................. 

اگر مایلید پیام عشق را بشنویم، بایستی خود نیز این پیام را ارسال کنیم . 

.................................................................. 

در زمین عشقی نیست که زمینت نزند، آسمان را دریاب . 

.................................................................. 

زندگی یعنی : 
ناخواسته به دنیا آمدن
مخفیانه گریستن
دیوانه وار عشق ورزیدن
و عاقبت در حسرت آنچه دل میخواهد و منطق نمیپذیرد، مردن .

.................................................................. 

زن مانند شیشه ی ظریف و شکستنی است 
هرگز توانایی مقاومت او را نیازمایید، زیرا ممکن است شیشه ناگهان بشکند .

.................................................................. 

آموخته‌ام که هیچ‌گاه نجابت و تواضع دیگران را به حساب حماقت‌شان نگذارم . 

.................................................................. 

پیروزی یعنی : 
توانایی رفتن از یک شکست، به شکستی دیگر
بدون از دست دادن اشتیاق .

.................................................................. 

مردم هرگز خوشبختی خود را نمیشناسند 
اما خوشبختی دیگران همیشه در جلو دیدگان آنهاست

.................................................................. 

کسی باش که عمری با تو بودن، یک لحظه، و لحظه ای بی تو بودن، یک عمر باشد . 

.................................................................. 

زندگی ارزش دویدن دارد، حتی با کفشهای پاره!

پژمان بازدید : 183 شنبه 20 آبان 1391 نظرات (0)

دوستانم حتما اینو بخونید و افتخار کنید یه کم
تا حالا اسم عظیم زاده به گوشتون خورده؟
درسته همون نامی که روی فرش های مشهور دستبافت ابریشمیه
ولی میدونید این نام چه کسی بوده و از کجا به اینجا که در حقیقت بزرگترین تاجر ایران هست و بزرگترین تولید کننده فرش در جهان رو به خودش نسبت داده؟
بله بزرگترین تاجر فرش جهان و یکی از چند ثروتمند میلیاردر ایرانی
حتما شما رفتین و حتما سمت نوشهر و نمک اب رود گذرتون افتاده برای تفریح و این رو در سلمانشهر نزدیک نمک ابرود دیدین که چه عظمتی داره
اسمش الماس خاورمیانس
همونطور که گفتم همه وسایلش سنگ ها مصالح شیشه ها و تزئیناتش از گرون قیمت ترین و بهترین ها در سطح جهانی استفاده شده

بهترین ها در سطح جهانی استفاده شده



یه برج سه قلو بسیار بزرگ رو دیدین که تقریبا کاراش داره تموم میشه و باید بدونید که تمامی مصالح و ابزار الاتی که در ساخت این هتل به کار رفته از بهترین و مرغوب ترین ها در دنیا استفاده شده و این رو خود عظیم زاده وقتی گفت که قبل اشاره کرد این هتل رو برای افتخار کشورم فقط میسازم تا جهانیای از اون نام ببرن به عنوان بهترین
باید عرض کنم واحد های هم کف که همگی تجاری هستند همگی پیش خرید شده اند و ارزش مجموع انها به بیش از 200 میلیارد تومان براورد شما


اون در حال حاضر با میلیار ها ثروتی که دارد بیش از 1000 کودک بی پدر و مارد و یتیم را ساپورت کامل مالی میکند . داستان زندگیش اشک شما را در خواهد اورد 
قسمتی از زندگی عظیم زاده از زبان خودش:

داستان عظیم زاده 
در 10 آذر 1336 در ده اسفنجان در شهرستان اسکو متولد شدم.
هفت ساله بودم که پدرم را از دست دادم و یتیم شدم.
امکانات مالی مان اجازه نمی داد به مدرسه بروم و فقط پس از رفتن
به کلاس اول مجبور شدم پشت دار قالی بنشینم و قالیبافی کنم.
تا 13 سالگی روزها قالی می بافتم و شب ها درس می خواندم.
چاره ای نبود. وسع مالی ما جز این اجازه نمی داد.
خاک خوردم و زحمت بسیار کشیدم. در سال 2 بار بیشتر نمی توانستیم
برنج بخوریم. یک بار روز 21 ماه رمضان و بار دوم شب چهارشنبه سوری.
آرزو داشتم یا خلبان شوم یا پولدار و برای رسیدن به این آرزوها بسیار زحمت
کشیدم.کارم را با به دوش کشیدن پشتی و قالی های کوچک و بردن آن
از اسفنجان یا اسکو برای فروش آغاز کردم. در آغاز کار از هرکدام
از آنها یک یا دو تومان (نه هزار یا 2 هزار تومان) سود می کردم.
پنج سال اینچنین سخت کار کردم. بسیار دشوار بود. اما پشتکار
و اعتقاد به هدف با توکل به خدا تحمل سختی ها را آسان می کرد.
در 18 سالگی توانستم 20 هزار تومان پس انداز کنم، اما فشارها
همچنان ادامه داشت تا این که مجبور به ترک تحصیل شدم.
غصه یتیمی چون باری سنگین به دوشم بود. (بغض می کند) یتیم
هیچ کس را ندارد. کارمند، کارگر، بانکی، کاسب و هرکس دیگری
شب که به خانه اش می رود دستی به سر و روی بچه اش می کشد.
اما یتیم این محبت بزرگ را ندارد. شب ها، شب های جمعه پاهایش
را در بغل می گیرد و به انتظار می نشیند. در انتظار آن کس
که دستی به سرش بکشد...
در این فکر بودم که سرمایه ام را افزایش بدهم تا بتوانم کاری بکنم.
می خواستم یک کارگاه فرشبافی راه بیندازم. سراغ پسرعموی
پدرم رفتم و از او 20 هزار تومان قرض کردم و 60 هزار تومان هم
از بانک وام گرفتم. سرمایه ام شد 100 هزار تومان یعنی به اندازه
یک تراول صد تومانی امروزی.
وقتی این پول دستم آمد تازه به فکر افتادم که چه بکنم. چه ایده
جدیدی داشته باشم؟ ماه ها فکر کردم. آن روزها چون انقلاب
پیروز شده بود تا 2 سال به هیچ ایرانی پاسپورت نمی دادند.
در این مدت فکر کردم و فکر کردم تا به این نتیجه رسیدم
که با صادرات کارم را شروع کنم.
اما هیچ اطلاعاتی نداشتم. شنیده بودم آلمان مرکز تجارت فرش است.
ویزا گرفتم و به هامبورگ رفتم و در یک مسافرخانه یا پانسیون
مستقر شدم. به سالن ها و انبارهای فرش آنجا سر زدم و
با سلیقه ها آشنا شدم. آنجا به من گفتند ثروتمندان برای خرید
فرش به سوئیس می روند. ویزای 15 روزه سوئیس گرفتم و به ژنو رفتم.
زبان هم نمی دانستم. در یک هتل با تاجری آشنا شدم و او ایده
اصلی را به من داد: فرش گرد بباف. در آن دوران در ایران فرش گرد
بافته نمی شد و کیفیت تولید فرش و رنگ بندی ها هم مناسب نبود.
چای و قهوه ام را خوردم و همان روز به ایران برگشتم.
به ده خودمان آمدم و ساختمانی اجاره کردم. دستگاه خریدم،
با 10 درصد نقد و بقیه اقساط. ابریشم هم قسطی خریدم.
انسان باید ریسک پذیر باشد و من هم ریسک کردم.
با دست خالی و از هیچ.
شروع به بافتن فرش گرد کردم و چند نمونه که بیرون آمد سر و کله
تاجران آلمانی پیدا شد و آنان به اسفنجان آمدند. باور می کنید یا نه؟
در اولین معامله 6?5 میلیون تومان نقد پرداختند و شش میلیون تومان
هم چک دادند! آن شب از شدت هیجان نخوابیدم. احساس آن شب
را خوب به خاطر دارم. سرمایه 100 هزار تومانی من که 80 هزار
تومانش قرض بود در کارخانه اجاره ای اینچنین سودی
نصیب من کرده بود، در اولین قدم...
کسب و کارم رونق گرفت و صادراتم را به آلمان، ایتالیا، سوئیس،
انگلیس، بلژیک و دیگر کشورها آغاز کردم. بسیار سفر کردم
و ایده های جدید دادم. از موزه های فرش کشورها بازدید می کردم
و از طرح ها اقتباس یا از آنها عکس می گرفتم و با الهام از آنها و ت
لفیق طرح ها، ایده های نو بیرون می دادم. در این مدت سلیقه
مشتریان را شناختم. اصول کار خودم را پیدا کردم. من شریک ندارم.
هیچ گاه نداشته ام و نخواهم داشت. اگر شریک خوب بود،
خدا برای خودش شریک می گذاشت.
اصل دیگر من احترام به مشتری است، هر که می خواهد باشد.
پیش مشتری مثل سربازی که جلوی تیمسار خبردار می ایستد،
با احترام می ایستم. اتکای خودم اول به خدا و دوم به ایده و تفکر
و پشتکار و ریسک پذیری خودم است. بسیار ریسک می کنم، بسیار.
کمی بعد در بازدید از هتل های معروف جهان تصمیم گرفتم وارد کار
ساخت بزرگ ترین پروژه هتل کشور شوم. تا کنون 180 میلیارد توماندر این پروژه سرمایه گذاری کرده ام. تمام مصالح این پروژه خارجی و بهتریناست.سنگ برزیل، شیشه بلژیک، دستگیره در انگلیس و تاسیسات آلمانی است. کابین چهار آسانسور نیز از طلای 18 عیار است. این هتل 340 واحد مسکونی در 25 طبقه، هفت طبقه سالن ورزشی، 34 طبقه هتل، 7 رستوران روی دریاچه، 10 هزار متر شهر آبی، 70 هزار متر زمین آمفی تئاتر، 90 هزار متر زمین گلف و 2 باند هلیکوپتر دارد. فقط قرارداد نورپردازی این پروژه با فرانسوی ها 9 میلیون دلار (9 میلیارد تومان) است.این پروژه آبروی کشور است و من با افتخار روی آن سرمایه گذاری کرده ام. من ایران را دوست دارم. بروید بگردید حتی یک دلار و ریال در خارج کشور ندارم و سرمایه گذاری یا ذخیره نکرده ام....می پرسید چه احساسی نسبت به پول دارم؟ پول دیگر مرا ارضانمی کند. هدف من کارآفرینی است. تنها در پروژه آن هتل 600نفر به طور مستقیم کار می کنند.من 2 بار برنده تندیس الماس بزرگ ترین بیزینس من جهان شدم وبزرگ ترین صادرکننده فرش کشور هستم. اما می دانیدبزرگ ترین افتخار من چیست؟یتیم نوازی. افتخار می کنم 2 سال خیر نمونه کشور شدم. افتخار می کنم جزو 100 کارآفرین برتر کشور هستم. دوست دارم اشتغالزایی کنم. دوست دارم سفره مرتضی علی باز کنم، معتقدم خدا من را وسیله قرار داده است. هم اکنون 1070 بچه یتیم را زیر پوشش دارم و باخودم پیمان بستم تا عمر دارم هر سال 100 بچه به آنها اضافه کنم.وصیت کرده ام وقتی مردم تا 10 سال بعد از عمرم هر سال 100 بچه یتیم اضافه شود و مخارج همه یتیم ها را از محل ارثم بپردازند. بعد از 10 سال هم اگر بازماندگانم لیاقت داشتند، راه من را ادامهمی دهند. سفره که می اندازیم برای یتیم ها و می آیند و غذا می خورند،کیف می کنم. گریه می کنم و حال می کنم.در یک مراسمی بچه ها دورم جمع شده بودند و هر کس چیزی می خواست. در این میان دختربچه ای به من نزدیک شد و به جای آن که چیزی بخواهد، فقط خواست دستم را ببوسد. مهرش بدجور به دلم نشست. خواستم فردا بیایند دفترم. آن دختر الان دخترخوانده من است. روی پایم نشست و بابایی صدایم کرد. من به هر دخترم 50 میلیون تومان جهاز دادم و مقرر کردم به این یکی 100 میلیون تومان جهاز بدهند.این دست خداست که مهر این دختر را به دل من انداخت.یتیمی سخت است. بهترین ساعات عمر من زمانی است که درخدمت یتیمان هستم. پول را برای چه می خواهیم؟خدا به ما داده و ما هم باید به بقیه بدهیم.ما وسیله هستیم. باید بخشید و بی منت و زیاد بخشید. این توصیه من به همکارانم است. من از زیر صفر شروع کردم. توصیه من به جوانان این است که منطقی فکر کنند. این گونه نبوده که شب بخوابم، صبحپولدار شوم. خاک خوردم و رنج کشیدم و آثار این رنج هنوز در من هست. امیدشان به خدا و فکر و بازوی خودشان باشد. درستکار باشند و تلاش وتلاش و تلاش کنند. این فرمول من است...
برای دیدن عکس های داخل برج کلیک کنید روی ادامه مطلب

 

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 9
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 1
  • آی پی امروز : 1
  • آی پی دیروز : 6
  • بازدید امروز : 2
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 2
  • بازدید ماه : 2
  • بازدید سال : 18
  • بازدید کلی : 1,255